روزی دلمو به کسی بخشیدم
قدربخششمو ندونس وتنهام گزاشت
اون خوش حال من ناراحت
چندسالی گذشت
زمونه دوباره ماروباهم روبه روکرد
اون میدونس دوسش دارم براهمین ازم خواست دوباره باهم باشیم
وقتی دوباره ازم درخواست کرد جوابی نداشتم
باخوشحالی منودراغوشش گرفت
وگفت میدونستم جوابن مثبته
کنارش زدمومدتی بهش خیره شدم
اشک توچشام جمع شدوبغض گلوموگرفت
چند لحظه بدصدای حق حق کردنشوشنیدم
تازه فهمید دیرشده وقتی که عصای سفیدمو دراوردم و به راهم ادامه دادم